شاهدان ملکوت
شهید علم الهدی
سال 1338 « حسین علم الهدی » بزرگ دانشجوی شهید ، در خانواده مجاهد مرحوم آیت الله سید مرتضی علم الهدی دیده به جهان گشود . حسین از شش سالگی به آموزش قرآن پرداخت ودل در گرو آیات نورانی کتاب الله سپرد . یازده سال بیشتر نداشت که شروع به تشکیل کتابخانه و جلسات سخنرانی و تدریس قرآن در مساجد اهواز پرداخت وهمزمان با رشد سنی ، مبارزات خود را عمیق ترو عملی تر نمود که نمونه آن به آتش کشیدن سیرک رقاصه های مصری در شهر اهواز بود . شهیدعلم الهدی ایمان را با علم می خواست بنابر این به ادامه تحصیل در رشته تاریخ پرداخت. او از همان آغازدانشجویی خود در مشهد ، با حوزه علمیه آن شهر وبه خصوص با روحانیون مبارزی چون حضرت آیت الله خامنه ای ، آیت الله واعضی طبسی و شهید هاشمی نژاد آشنا شد.
تعصب دینی حسین به گونه ای بود که هیچ رفتار غیر اسلامی را بر نمی تابید. وی با نصب اعلامیه ها در رهبری تظاهرات در دانشگاه مشهد نقش عظیمی ایفا کرد . پس از زلزله طبس در کمک به آسیب دیدگان وبسیج کمک های عمومی نقش فعالی داشت واز آنجا که با هوش سرشار خود از هر موقعیتی ، فرصتی برای مبارزه می ساخت ، به هنگام ورود شاه معدوم و همسر فراریش به طبس ، تظاهرات عظیمی علیه آنان به راه انداخت ، در بحبوحه انقلاب که جوانان ایران زمین آماج رژیم طا غوت بودند ، حسین با چند تن از همفکرانش ، اولین هسته سازمان موحدین را تشکیل داد.
شهید حسین علم الهدی به اطاعت از امام راحل ( ره ) خود ، به مبارزه با طاغوت می اندیشید وشهر و منطقه خاص برای او معنانداشت . او به قصاص
آتش زدن مسجد جامع کرمان ، با طرح بسیار جالب وابتکاری ، شهربانی کرمان را به آتش کشید وبه اهواز بازگشت . با مشاهده جنایات رژیم سابق به فکر مبارزه افتاد که مزدوران شاه با تلاش زیاد دستگیرش کردند و مورد شدید تر ین شکنجه ها قرار دادند که کوچکترین اعترافی از حسین نشنیدند ، با این حال او را محکوم به اعدام کرده وبه عنوان جوانترین زندان سیاسی رولنه زندان کردند . با اوج گیری مبارزات ، رژیم مجبور به آزادی زندانیان سیاسی شد وشهید علم الهدی نیز آزاد شد . به منظور استقبال از امام راحل ( ره ) به تهران آمده ودر کنار برادران دیگر سازمان موحدین به فعالیت پرداخت ویکی از محافظان مسلح مخصوص امام ( ره ) شد .
فعالیت های فرهنگی شهید سید حسین علم الهدی پس از پیروزی انقلاب اسلامی
آنگاه که با عنایات الهی ، رژیم طاغوت سرنگون شد ، همه ملت شادمان بودند اما برای آنها که روزهای تلخ زندان و شکنجه طاغوت را دیده بودند این پیروزی معجزه آسا بسیار شیرین تر و مسئولیت آفرین بود ، بهمین جهت کسانی همچون حسین با همه وجود برای پاسداری و حفظ این نهال تلاش می کردند ،حسین همچنانکه در راهپیمایی های زمان انقلاب نقش موثر داشت و همواره یا سخنران بود ویا قطعنامه راهپیمایی راقرائت می کرد ، در ایام پیروزی برای تسخیر شهربانی وساواک نقش بسیار موثری داشت پس از سقوط کامل نظام طاغوت ، او در کمیته انقلاب اسلامی که در اهواز تشکیل شد نقش اساسی داشت وبرای مدتی هم مسئولیت کمیته انقلاب مستقر در کاخ استانداری خوزستان را به عهده داشت ، همچنین عضو اولین شورای تشکیل دهنده سپاه پاسداران در خوزستان بود اما با توجه به فعالیت شدید گروهک های منحرف ، حسین کم کم تمام مسئولیت های اجرایی را کنار گذاشته وبیشترین نیروی خود را در برنامه فرهنگی متمرکز نمود.او در کلاسهایی که در سپاه پاسداران ،جهاد سازندگی و دانشگاه اهواز برگزار می شد ، تدریس عقاید وتاریخ اسلام ونهج البلاغه را به عهده داشت ، در کنار این برنامه ها سخنرانی در مجالس عمومی ، نماز جمعه ها وراهپیمایی های دیگر شهرهای استان خوزستان را نیز اجرا می نمود . حسین به همراه دو معلم شهید ، مجدزاده و علی جمال پور کلاس های بسیار پرباری رادر اهواز و شهرهای دیگر استان برگزار و اداره می کردند،کلاسها هم از نظر کیفیت وهم ازنظر کمیت در سطح عالی بود . از نظر کمیت تنها در آخرین ماه رمضانی که حسین فعالیت داشت ( سال 1358 ) حدود 800 شاگرد در کلاس های متعدد داشت ودر هر روز 7 الی 8 کلاس را اداره می کرد . بعلاوه از آنجا که حسین دارای قدرت ابتکار عجیبی بود ، هنر مندان در رشته های نقاشی و خطاطی را مامور کرده بود که کلیه جریانات تاریخی صدر اسلام را به شکل تابلو های زیبایی مجسم نمایند . و سر انجام حسین در مقابل اصرار برادران مبنی بر اینکه باید در اهواز بماند ، با گفتن این حرف که تنها با حرف نمی شود و باید عمل کرد ، باید به هویزه بروم ، به عنوان فرمانده سپاه هویزه به بسیج عشایر منطقه پرداخت . او سر انجام در برنامه حمله روز اربعین درمقابله با 40 تانک دشمن بر اثر اتمام مهمات وتشنگی و گرسنگی ، بعد از شهادت تک تک همرزمان خود ، در حالیکه قرآن به دست داشت با فریاد الله اکبر به شهادت رسید
|
« بسم رب الشهداء والصدیقین» خلاصهای از زندگینامه شهید : آسمان به وجد آمد و زمین در خویش اشتیاق را مهمان کرد. ستارگان، نور از کرامت دوست یافتند و ماه بار دیگر محرم رازهای سر به مهر عشق شد. اینبار نیز دامان طاهرهای به نور ستارهای روشن گشت و از شمیم دلانگیزش عطرآگین شد. از تبار حسین(ع)، « حسین» ی آمد و مهمان کعبه مهربانی پدر و مادر گشت. سید مرتضی و سیده بتول حاجیه خانم علم الهدی در صبحی پر عطر ومعنوی، در طلوعی از عشق، شاهد طلوع حسین در آسمان زندگیشان گشتند و این حادثه را در سال1337 به خاطر سپردند. سید حسین علم الهدی سرباز امام زمان(عج) از روح دمیده شده حق جان گرفت و پا به عرصه وجود گذاشت. از همان آغاز با معشوق خویش پیمان بست که عهد نشکند و خلیفهالله در روی زمین گردد. عهد بست قدر روحالله را بداند: مژدگانی بده ای خلوتی نامه گشای که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد قرآن آشنای او بود و مونسش آیات الهی که در او معرفت ایجاد میکرد. قوت حسین از کلام خدا بود. او در سبیل الهی و به دنبال برگزیدهاش، نایب اباصالح(عج) گام برداشت. کلام امام آشنای او بود و هر کلمهاش نوری تازه و جرقه پرقوتی در قلب او میافروخت. ظلم و طاغوت روح پرصفایش را میآزرد و هر لحظه در تب وتاب گسستن بندهای طاغوتی بود. لحظههای حسین، لحظههای مبارزه بود. او باید میکوشید تا نور خورشید حقیقت، زمین وجود خاکبان را گرم کند و جوانه امید در دلهاشان برویاند، آنگه نور به چشمان کم فروغشان آید و در سپیده سحری یک صبح زیبا خدا را به نظاره بنشیند و حکومت عدل را تماشا کند و حضور نماینده خدا را ببیند. عاشورای سال1353 یادآور خاطره پرشور راهپیمایی حسین به همراه 200 نفر از راهیان سنگر علم و دانش بود. آنهایی که چون حسین به دنبال رهایی از قیود طاغوت بودند، عاشورایی دیگر آفریدند. عاشورایی که بار دیگر رسالت شیعه را آشکار میساخت. حسین فریاد کشید تا پتک بیداری را بر فرق خواب آلودگان بکوبد تا آنها که باده غفلت نوش کرده بودند بدانند عاشورا هر روز تکرار میکند، زیرا حسین(ع) یاری برای دین خدا را میخواست و دین خدا را همیشه باید یاری کرد. نتیجه فریاد پرطنین حسین و یارانش آن شد که شعله خشم نامردان افروخته گشت و حسین را به جرم بیداریش به زندان سیاه ساخته دست خود انداختند. اما آنها جاهل بودند و نمیدانستند که حسین سالها پیش از تاریکی رها شده بود. او در دنیای نور و در مدینه فاضله ارزشها بزرگ شده و بالیده، پس چهار دیواری تاریک زندان در روح پراستقامت او خللی وارد نمیکند. حرکات مجاهدانه حسین ادامه داشت و در کنار گروه « موحدین» مبارزات خود را ادامه میداد و در سال1356 در مشهد مقدس، در سنگر دانشگاه مشغول به تحصیل شد و در کنار تحصیل باز هم مجاهدتش را ادامه داد. حسین آموخته بود که روح و جسمش را باهم به تعالی برساند. در کنار دعا، نافله، اشکهای زلال و زمزمه هایش با ثامنالائمه که مرهمی بر زخمهای دلش بود، ورزش و بخصوص کوهنوردی را وسیله پرورش جسمش قرار داد؛ چرا که میدانست در یک مبارزه جانانه وپرتکاپو جسم و روح هر دو باید سالم باشند. در کلاس درس نیز غافل از وظیفه الهی خویش نبود و با کلام قاطعش به مصاف اساتید انحرافی میرفت. او که یکی از حلقههای اتصال روحانیت و دانشگاه بود و ولایت مطلقه فقیه کلامی بود که زرکوب جان حسین بود. آنچه که حسین را بعد از خدا قوت میبخشید رهنمودهای امامش بود که با گوش جان میشنید. ذرات وجودش میشکافت و عمل میکرد. به دنبال تبعید حضرت امام(ره) به پاریس، همراه با یاران سبزاندیش خود به آتش زدن ساختمان کنسولگری عراق در خرمشهر اقدام کردند. در سال1357 به دنبال آتش کشیدن شدن مسجد کرمان توطئه رژیم منحوس پهلوی، برگی دیگر از اوراق روشن زندگی حسین ورق خورد. حسین به همراه گروه « موحدین» شهرداری کرمان را که نقش عمدهای در این عمل فجیع داشت به آتش کشیدند و به دنبال این اقدام، وی شناسایی، دستگیر و شکنجه شد. اما گل وجود حسین سالها بود که در کویر نامردی آنها سختی را تجربه کرده بود و مقاومت را سرلوحه امور خویش قرارداده بود. پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در 22 بهمن 57 حسین و همرزمانش آزاد گشتند. حسین با فرمان امام زنده بود و با ندای ایشان مغز را مجوز تحرک و زندگی میداد. او بر اساس فرمان امام که نمایندگان رژیم صلاحیت حضور در مجلس را ندارند، دست به ترور « دانش» زد که البته « دانش» مجروح شد و پس از انقلاب محکوم به اعدام گشت. حسین اولویتها ونقاط حساس ومؤثر در پیروزی انقلاب را تحلیل میکرد و با جان خود برای آن سرمایهگذاری مینمود. لذا با اعتصاب کارکنان نفت با توجه به فرمان امام در بسته شدن شیرهای نفت و سقوط رژیم آمریکایی شاه ، به ترور یکی از مستشران آمریکایی دست زدند تا پشتوانهای برای کارکنان نفت و اعتصابی گسترده که برای حفظ قیام الهی است، باشد. حسین پای بسته به قیود شهوات و فرو رفته در لذات نبود. او سری از اسرار و رازی از رموز بود. حسین دریافته بود که در محبت خداوند و مقربان صالحش همچون شعیب باید سالها گریست و بارها کور شد، لذا به ذره ذره سلول جسم خاکی و تلاشی بیوقفه ضجههای پیکر خویش را بلند نمود و دیدگان ذرات وجود خود را بارها با جفای دشمن کور نمود، ولی محبوب حقیقی همچنان او را صابر و قاطع بر گستره زمین فراخواند و برای نسل خویش محشور نمود تا الگویی از تبار ناب رسولالله (ص) باشد. او بر گلبرگهای دل و اندیشه نگاشته بود که عشق خدا سرنوشت اوست و خاک درش بهشت او. حسین نمونه بارزی از یک حلقه مهم فرهنگی، سیاسی و نظامی بود. او در همه سنگرها، وظیفه خود را به نحو احسن انجام میداد. با تشکیل انجمن اسلامی، تدریس دانشآموزان در هدایت و ارشاد و سخنرانی نقش مهمی را ایفا میکرد. برای مدتی نیز مسئولیت کمیته اهواز را بعهده داشت. حسین با نوشتن مقالات سخنرانیها، تشکیل انجمن اسلامی، انجام امور سیاسی و نظامی هر لحظه خود را به هدف خویش نزدیکتر میکرد. او میدانست که بهشت را به بها میدهند نه به بهانه، پس در حصول این مهم میکوشید. او میخواست گوهر شیداییش را بوسیله بهترین تلاشها و خالصانهترین کوششها بپروراند. حسین؛ این شقایق سیرت آزاده، پس از شیدایی و کیمیا شدن مس وجودش، در صحنه دیگری از عشق مورد آزمایش الهی قرار گرفت. آزمایشی که نه تنها برای حسین بود که مردان را در این معرکه میآموزدند. ازجای جای زمین خدا، این مهبط نزول الهی، راهی بسوی جایی گشوده شد.. جبهه این آشنای حسین و حسینیان، معرکه حق و باطل، محل نزول فرشتگان، جایگاه تبرک شده با پرچم سبز اباصالح(عج)، آنجاییکه منور ایمان، فضای تاریک دل را روشن کرد و بارقه امید را بدل رساند. آنجا که سیم خاردار هوس با اشاره معرفتی بریده میشد و طنین صدای مهر را در گوشه گوشهاش میتوانستی بشنوی. خداوند متعال فرموده که:« وقتی دانستم یاد من ومشغولیت به من بر قلب بندهام مستولی است، او را به سئوال و نجوای با خود مایل میکنم». و حسین در میدان یاد و مشغولیت در محبت حق رزمندهای سختکوش و مبارزی خستگی ناپذیر بود و لذا تمامی ذرات وجودش سؤال و نجوای خدایی داشت. حسین علمالهدی سیدی والاگوهر و رزمندهای در ابعاد سیاسی، دینی، نظامی، عقیدتی و عاطفی در صحنههای همیاری و احسان و تسخیرکنندهای درمیادین دلهای سالکان طریق شهیدان بود. سید بزرگوار رزمندهای در سنگر علم بود. سپاه جهاد و دانشگاه همیشه در هق هق هجران این مدرس عقیده و تاریخ اسلام و نهجالبلاغه ماند. حضور دلاورانه و خالصانه حسین در جبهه ، راهی به سوی پیروزی سپاه دین بر لشگر کفر. حسین با ایراد سخنرانیهای آتشین و جمعآوری، تجهیز و توجیه نیروهای مخلص و تشکیل جلسات با مقامات بلند پایه کشوری و لشگری چون حضرت آیتالله خامنهای و شهید بزرگوار دکتر چمران، سرانجام با حضور در خط مقدم و جنگ رودررو با دشمن و همچنین پایهگذاری مقر سپاه در شهر هویزه به کمک نیروها عشایر خود را به هدف خویش که همان کعبه مقصود بود نزدیکتر میکرد. حسین عاشقانه در تب و تاب بود و با نیروی الهی، دشمن زبون را به درک واصل میکرد. حسین دریافته بود که باید « ح» نامش را در حمایت، « س» نامش را در سیرو سلوک الیالله، « ی» آنرا در یاری رساندن دین خدا و « ن» آنرا در نبرد با باطل معنا کند. سرانجام پس از گذشت چهارماه از تهاجم عراق اولین عملیات مهم ایران با هماهنگی ارتش، سپاه، بسیج و عشایر منطقه سازماندهی شد. در این عملیات که به هدف آزادسازی پادگان حمید انجام گرفت، ارتش بعنوان نیروی زرهی و سپاه هویزه بعنوان پیاده در پیشایش آنان حمله را آغاز نمودند. دشمن خبر نداشت مسابقه به داوری ایزد یگانه است، ناگهان متوجه حضور سلحشوران گشت. توپخانه آتشین را گشود ولی آنها که برای رسیدن به مراد میرزمیدند و پیش میرفتند آتش را گلستان یافته و توپخانه به گلهای عشق و شور خود را به کار انداختند و جهنمی به دشمن دون هدیه نمودند. در16دیماه 1359 دو روز بعد از عملیات پیروزمندانه حسین و یارانش، ارتش متجاوز عراق با سازماندهی جدید و تقویت نیرو بوسیله دهها تانک، هواپیما و هزاران سرباز اقدام به حمله مجدد نمود و زمین و آسمان و بیابان هویزه همچون کورهای پر آتش گردید. راهیان کربلا پس از چند روز عملیات و پیادهروی بیش از 20کیلومتر در حالیکه آب و آذوقهشان تمام شده و بیسیم آنها قطع شده بود، ناگهان متوجه حرکت چندین تانک شدند که بسوی آنها در حرکت بود. ابتدا تصور کردند که تانکهای ایرانی به یاری آنها آمد، اما لحظاتی بعد دریافتند که در محاصره 400 خفاش خونآشام لشگر کفر قرار گرفتند. سایه کریه و مذبوحانه تانکها لحظه به لحظه به حریم ملکوتی حسین و یارانش نزدیک میشد و یارانش فنا فیالله شده وتمام کمال، محو در واجب الوجود گشته و از خود غافل بودند. چند تانک دشمن فدای هنرنمایی او و همرزمانش شد. فروغ خوشرنگ و دیدگان حسین با آخرین گلوله آر.پی.چی قلبی را نشانه رفت. دل مشتاقش همسفر دیدگانش شد و گلشن معبود را نظاره کرد. نهایت حیات او اینکه جز جلوه دوست چیزی نمیدید و جز صدای حق چیزی نمیشنید. جز آغوش خدایش به کانونی نمیاندیشید و جز در شعله عشقبازی با آستان قرب پروردگار در مجمری نمیسوخت. جز رضای باریتعالی جراحت سینهاش را مرهمی نبود و جز در آینه دیدار او به چیزی نمینگریست. بر امید تو من امیدها را بر اوراق فراموشی نوشتم خاکریزه، حسین را صعود داد و اسلحه آر.پی.جی او بالهای پروازش گشت. فرشتگان خلعت بهشتی را که بدور گردنش بود بر صورتش انداخته بودند. عجبا! که چفیه، حسین را ساتر شد تا نشعش و نور اهوراییاش فقط برای معبودش باشد و فارغ از نگاه به حسرت نشستگان، به حریم قرب رب وارد گردد. 18ماه جسم مطهرش خاک هویزه را دلداری داد. 18ماه دیده خصم را متصرف شد. 18ماه چون مادرش زهرای اطهر(ع) پنهان از چنگ و دندان دنیاپرستان به اعتکاف در خاک همت گمارد. 18ماه آیات قرآن را در خاک زمزمه کرد. 18ماه اسلحه گرم خود را به سینه خاک فشرد. سید حسین 18ماه دیانت و سیاست را در خاک هویزه رویاند. پیکر مطهر و خونرنگ سید حسین علم الهدی کعبه هویزه گشت و طواف گرانی چون فرشتگان خدا و زهرای مرضیه و حضرت اباصالح(عج) بر این کعبه عشق و صفا و لیاقت و شجاعت طواف کردند. سرزمین اندیشهاش همیشه سبز و پرچمش لالهگون و راهش همیشه جاری و جاوید باد. ******** «« دنیا بداند کربلای عشق اینجاست»» زندگینامه شهید به نقل از کتاب مسافران عرش (دانشگاه فردوسی مشهد) سال1337 همزمان با سالروز وفات امام موسی ابن جعفر(ع) در خانه روحانی متعهد و مجاهد مرحوم آیتالله علمالهدی، فرزندی از خاندان محمد(ص) قدم بر عرصه گیتی گذارد. او را حسین نام نهادند همچنان که راهش حسینی بود، ایثار و شهادتش نیز حسینوار. حسین از اولین روزهای حیاتش با کلام خدا و آیات قرآن آشنا شد و تربیت یافت. در سالهای 41 و 42 حسین که کودکی 5،6 ساله بود، جهاد در راه خدا و مبارزه با طاغوتیان را در خانه خود که مرکز مبارزات مردم خوزستان بود بخوبی آموخت. او قبل از آنکه به مدرسهبرود و علم و دانش یاد بگیرد به مکتب قرآن راه یافت. در 11سالگی به عنوان یک معلم قرآن در مسجد تدریس میکرد. بدین وسیله پیوندی میان مسجد و مدرسه که در زمان رژیم بسیار از یکدیگر جدا بودند ایجاد کرد. اولین مبارزه علنی حسین با رژیم فاسد شاه آتشزدن سیرک رقاصههای مصری در اهواز بود و در عاشورای سال1353 در اوج خفقان به کمک دیگر دوستانش در کنار دستههای عزاداری معمولی ترتیب عزاداری به سبک راهپیمایی را داد. در این راهپیمایی روی سینه همه افراد جمله « ان الحیوه عقیده و جهاد» نوشته شده بود. از آنجایی که بهترین مکان برای گسترش فعالیت علیه رژیم طاغوت دانشگاه بود، حسین تصمیم گرفت وارد دانشگاه شود و چون علاقه شدیدی به رشتههای علوم انسانی داشت در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شد. سال1356 که حسین وارد دانشگاه شد آغاز اوجگیری مبارزات دانشگاهی بود و حسین با تجربیات گذشته و فعالیتهایی که علیه رژیم داشت از همان روز اول با انجام کارهای ابتکاری جالب در مدت کوتاهی مثل همه دانشگاهیان به عنوان مبتکر فعالیتهای ضد رژیم شناخته شد. ضمن این فعالیتها، حسین که دانشجویی از خانواده روحانی بود با روحانیون متعهد مشهد تماس گرفت و پس از مدت زمان کوتاهی با آیات عظام سیدعلی خامنهای و طبسی و شهید هاشمی نژاد بسیار صمیمی شد و در مسائل و مشکلات فکری و سیاسی با ایشان مشورت میکرد. در مشهد چند بار توسط پلیس دستگیر شد اما با زیرکی خاص آزاد شد. با اوجگیری انقلاب در میان اقشار مردم برای رشد و گسترش فعالیتهایش تصمیم به کار گروهی گرفت. برای تحقق این فکر به اهواز رفت و همراه با یارانش گروه« موحدین» را تشکیل داد. در گروه «موحدین» نیز وی به دلیل ابتکار بینظیر و شجاعت فوقالعاده، در همه برخوردها و برنامهها، مبتکر طرح و پیشقدم در عمل بود. وی در جریان حمله به کنسولگری عراق در خرمشهر مسؤول شکستن شیشه و ریختن مواد محترقه در داخل کنسولگری بود و در برنامه اعدام انقلابی« پل گریم» مستشار و مزدور آمریکایی نقش موثر داشت. از خصوصیات بارز شهید، تلاش فوقالعاده وی در مهمان نوازی و یاری به ستمدیدگان و کودکان بود. علمالهدی، همزمان با ورود امام در کمیته استقبال ایشان حضور فعال داشت. برگزاری جلسات سخنرانی در خوزستان، ترور« دانشی» نماینده مزدور مجلس، ترور مستشار آمریکایی در واقعه اعتصاب کارکنان شرکت نفت، انفجار شهربانی کرمان به دلیل به شهادت رساندن مردمان بیدفاع در داخل مسجد، از جمله مجاهدتهای کمنظیر این شهید والا مقام به شمار میرود. شهید حسین علمالهدی بعد از بررسی دقیق کتاب ولایت فقیه امام(ره) مشاهده کرد که جای ولایت فقیه در پیشنویس قانون اساسی خالی است. بنابراین با کمک یکی از نمایندگان مجلس (آقای اسدینیا) و حجتالاسلام آقای موسوی جزایری نماینده وقت اهواز در مجلس خبرگان طرح مذکور در قانون اساسی وارد شد. همزمان با آغاز جنگ تحمیلی و در همان روزهای اولیه جنگ، حسین به عنوان مسؤول اعزام نیرو، روزانه صدها نفر از نیروهای اعزامی در شهرستان را با نظم دقیق و مدیریت کامل، سازماندهی و تقسیم و به سوی مناطق عملیاتی اعزام میکرد و با این مشغله زیاد روزی یک ساعت به رادیو اهواز رفته و برنامه سخنرانی پیرامون غزوات پیغمبر(ص) را اجرا میکرد. بعد از گذشت کمتر از یک ماه که حسین فرمانده سپاه هویزه بود، به قدری در میان عشایر منطقه نفوذ کرده بود که زبانزد همه شده بود، تا آنجا که عشایر سوسنگرد و هویزه را برای اولین بار به زیارت حضرت امام(ره) برد. پس از بازگشت به هویزه وی در چندین شبیخون موفقیتآمیز شرکت کرد. در برنامه حمله روز اربعین حسینی که فرماندهی شصت تن از برادران پاسدار، جهاد، دانشجو و... را به عهده داشت، به عنوان گروه پیشتاز و پیاده ارتش به جنگ با کفار پرداخت که متأسفانه غافلگیر شده، در محاصره حدود 40 تانک دشمن قرار گرفت. پس از ساعاتی مبارزه با دشمن وقتی مهمات آنها تمام شد در حال تشنگی و گرسنگی نیز به جنگ ادامه دادند تا اینکه یکی یکی به شهادت رسیدند و آخرین نفر، حسین بود که با آرپیجی خود سه دستگاه تانک کفار را منفجر کرد و سپس با فریاد الله اکبر در حالیکه قرآن در دست داشت در روز 16دیماه سال 1359 در کربلای هویزه حسینوار به شهادت رسید.